Samstag, 14. April 2012

به همین سادگی

سکانس اول: من حدودا" بیست و چند سال نا باروری! دلی که اجاقش کور بود و زنی که "بیست و چند سال" عادت کرده بود به این تنهایی ممتد... باکره بود آغوشش از هر چه فشردن باکره بود لبش از هر چه بوسیدن باکره بود دلش از هر چه دوست داشتن... . . . سکانس دوم: تو تو آمدی... تمام صحنه های عاشقانه ی دنیا شبیه هم اند! و شبی که آویختی و آمیختی با تمام این " من" منی که آبستن اتفاق بودنت شد... . . . سکانس آخر: . . . زنی که از حادثه ی نبودنت حتم دارد برای مدت طولانی خواهد مرد.... . . پایان... {به همین سادگی...!} مونا اشرفی

Keine Kommentare: