Samstag, 26. Januar 2008

مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شداگر سفر نکنيم اگر مطالعه نکنيم اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهيم اگر به خودمان بها ندهيم مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شدهنگامی که عزت نفس را در خود بکشيم هنگامی که دست‌ياری ديگران را رد بکنيم مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شداگر بنده‌ی عادت‌های خويش شويم و هر روز يک مسير را بپيماييم اگر دچار روزمره‌گی شويم اگر تغييری در رنگ لباس خويش ندهيم يا با کسانی که نمی‌شناسيم سر صحبت را باز نکنيم مرگ تدريجی ما آغاز خواهد شداگر احساسات خود را ابراز نکنيم همان احساسات سرکشی که موجب درخشش چشمان ما می‌شودو دل را به تپش در می‌آوردمرگ تدريجی ما آغاز خواهد شداگر تحولی در زند‌گی خويش ايجاد نکنيم هنگامی که از حرفه يا عشق خود ناراضی هستيم اگر حاشيه‌ی امنيت خود را برای آرزوی نامطمئن به خطر نياندازيم اگر به دنبال آرزوهايمان نباشيم اگر به خودمان اجازه ندهيم برای يک‌بار هم که شده از نصيحتی عاقلانه بگريزيم بياييد زندگی را امروز آغاز کنيم!بياييد امروز خطر کنيم!همين امروز کاری بکنيم اجازه ندهيم که دچار مرگ تدريجی بشويم!شاد بودن را فراموش نکنيم

Donnerstag, 10. Januar 2008

گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،
بيدارم؛
گاهگاهي نيز،
وقتي چشم بر هم مي گذارم،
خواب هاي روشني دارم،
عين هشياري !
آنچنان روشن كه من در خواب،
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !
***
اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،
پيش چشم اين همه بيدار،
آيا خواب مي بينم ؟
اين منم، همراه او ؟
بازو به بازو،
مست مست از عشق، از اميد ؟
روي راهي تار و پودش نور،
از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟
***
اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !
خواب يا بيدار،
جاوداني باد اين رؤياي رنگينم
!
م
مي‌توان كاسه آن تار شكست
مي‌توان رشته اين چنگ گسست
مي‌توان فرمان داد : هان اي طبل گران زين پس خاموش بمان
به چكاوك اما
نتوان گفت مخوان

Mittwoch, 9. Januar 2008

برای یک شروع کافیست ؟
تنگ بلور بی ماهی
مشتی روشنی
شمعدانی نقره
پیاله ای ترانه
گل اطلسی
سیبی کال
کاسه آب
آسمان
ستاره
پیمان
آینه
...