Donnerstag, 22. September 2011

بیا برویم

از باقی زندگیم انتظار زیادی ندارم
فقط دلم میخواهد با تو باشم
برویم به کنار ساحلی پر از سنگ  سبدی با هم از سنگریزه های زیبا جمع کنیم
ساعتها در سکوت کنارت بنشینم و نگاهت کنم و  
رویای هفت تپه را در کنارت مرور کنم 
غروب کنجی برویم و قهوه ای بنوشیم 
همین.....
..................

Samstag, 17. September 2011

وای از زندگی

دلم را لایروبی میکنم


تا دیگر رسوخ نکند

یاد تو

در رگهایی که خالی از تو

رنگ زندگی ندارد

پ...س

اما زندگی و رنگ ان چه رنگی است ؟ من سالهاست که زندگی نکرده ام .....راستی میدانی که در تاریخ عشق تاریخی به نام فراموشی وجود ندارد