Mittwoch, 28. Januar 2009

من ترا میخواهم


از تمام رمز و رازهای عشق جز همین سه حرف جز همین سه حرف ساده میان تهی چیز دیگری سرم نمی شود من سرم نمی شود ولی ...... راستی دلم که میشود. قیصر امین پور

Samstag, 24. Januar 2009

سکوت نخواهم کردهرگز


میدانم که انتظار خیلی سخته اما میدونی انتظاری سختتر هست که بفهمی که در پایانش چشم انتظاری نداشتی
اگردرزندگی روزگاری پیش بیاد که تو بتوانی بدون مرز برای زندگی
تصمیم بگیری و خودت را بی محابا بدرون سردابه عشق رها کنی
ان موقع من بهت میگم که
سکوت نکن هیچگاه
حتی اگر این شکست سکوت باعث خرد شدن غرورت بشه
من بهت میگم که
......تو باید این احساس رو با تمام وجود رها کنی بدون ترس از قضاوتها
زندگی هدیه ای است که یکبار ارزانی تو میشه پس بابهترین ها
ازارزوهات پاسداری کن
بدون غرور
و بی محا با پیش برو

منو بخاطر
جملاتی که بایدبه زبون میاوردم و نیاوردم ببخش
منو بخاطر
جملاتی که میتوانست سرنوشت مونو تغییر بده
و من انها را در دلم پنهان کردم ببخش

منو ببخش که بخاطر غرورم سکوت کردم

Montag, 12. Januar 2009

رویای من........رویای تو


کمي از عطرت را به باد بسپار
هرچند
بادبان ها کشيده
و باد هم در بند
و فاصله‌هايي که حريف خاطره‌ها نيستند
.
.
.
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي سوز ستاره اي نيست
تا زخمهايم را جلا دهد ...
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي خوابهايم پر است از تشويش و شراره ...
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي خشکي دستانم
ديگر سايباني نيست بر لطافت گونه هايت ...
اين را از حوصله خسته چشمانت مي توان شنيد
تو که هميشه مهمان من و غزل وستاره بودي
اينک در تاريکي کوچه هاي کدام شبِ نمور پنهان شده اي
که ستاره ها حسرت چشمانت را مي کشند .....!؟
و من باز بي خواب تر از هميشه هذيانهاي تبدار مي سرايم ...
که تو بيايي ....
چه خيالي ......
مي دانم که رويا بدون نگاه تو
تکرار هجاي خسته واژه هاي مغموم اند ......
اينجا چيزهايي هست که من نمي دانم
مثلاً نمي دانم
سر آغاز قصه و چشمانت چه نسبتي با هم دارند !؟
و انجام قصه چه آتشي در سر ....
اما به گمانم ميدانم خواب ديدن رويايي سپيد
ديگر نويد آمدن تو را نمي دهد ....
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم

Sonntag, 4. Januar 2009

رویای خاطرات من


هنوز نمیدانم به اینجا رسیده ام و عجیب است که نمیدانم چگونه میشود حس کرد انگار تمامی

روحم را این خلع وحشتناک در بر گرفته ....تمامی پاسخ های نهایی را


صد بار ه مرور میکنم و به اینجا میرسم که هنوز نمیدانم


گویی من هنوز همانم که بودم

و او هنوز همانی که میبود؟؟؟؟؟


هنوز نمیدانم

هنوز نمیدانم


راستی تو کجای این انتظارایستاده ای؟؟؟