Dienstag, 25. März 2008



چیست؟ ... زندگی کن ؛ زندگی افسانه نیست ... گوش کن ! دریا صدایت میزند ... هرچه ناپیدا صدایت میزند ... جنگل خاموش میداند تو را ... با صدایی سبز میخواند تو را ... زیر باران آتشی در جان توست ... قمری تنها پی دستان توست ... پیله پروانه از دنیا جداست... زندگی یک مقصد بی انتهاست ... هیچ جایی انتهای راه نیست... این تمامش ماجرای زندگیست. :)

Sonntag, 16. März 2008

عزیزترین رویای شب های بی خوابی ام.................

.................................عزیزترین رویای شب های بی خوابی ام
..."انگار پس از چند وقت٬ یادم نیست٬ چند روز٬ چند ماه٬ یا چند سال٬ مخاطبِ مفردِ من مرده ست! مخاطبِ تمامِ این خطوط٬ از یاد نرفته و رفته ست! چیزِ
مبهمی یادم می آید٬ چیزی شبیهِ رنگِ چشم هایت! یادم نیست! شاید باید بیشتر نگاهت می کردم٬ بیشتر می بوسیدمت٬ بیشتر می بوییدمت٬ تا بیشتر یادم بیاید! از همه اش تصویرِ گنگی مانده ست که گویی هزاران رنگِ پاشیده شده یِ نقاشی ناشی رویِ بومِ سپیدش ... حالا خیلی انگار گذشته ست گرچه خیلی می تواند همین امروز صبح باشد٬ یا دیشب٬ یا ده سالِ پیشتر...یادم نیست٬ ولی انگار خیلی گذشته ست! خیلی گذشته ست از آخرین باری که باران اینطور بارید که دیشب و امشب و من مستِ مست راهِ بی مقصد ٬ پیاده و بی چتر به یادِ روزهایی که یادشان را باد برده ست...شاید گذرِ تو از یک شبانه یِ مستی! یادم نیست! شاید یادم نیست! باید انگار جایی نوشته باشی دوستت دارم را! وقتی کنارِ من نشسته ای و انگشتانت لایِ موهایم می رقصند...باید جایی نوشته باشی دوستت دارم را وقتی بوسه ات آرام می نشیند رویِ پیشانی ام! باید دوست داشتن را جایی نوشته باشی وقتی هر روز صبح چشم باز میکنم و به جایِ پایِ تو دلخوش می شوم٬ رویِ لحظه هایِ خواستنی ام...دوستت دارم را باید جایی نوشته باشی٬ جایی درست وسطِ سینه یِ من ٬ جایی که آتش بزند بر همه یِ من٬ جایی که تو دیگر نباشی...! و من گَر بگیرم..."گذر تو بود که برد تمامِ خاطراتم را و من زاده شدم
!
ا

Mittwoch, 12. März 2008

تمومه مادرهای دنیا اینقدر بچه هاشونو دوست دارن که حتی حاضر نیستند لحظه ای غمو تو چشاشون ببینن اینو تقدیم میکنم به همه بچه های دنیا از زبونه یه مادر

وقتي كه خاكم ميكنن ..بهش بگین پیشم نیاد... بگید که رفت مسافرت بگید شماره ای نداد... یه جور بگین که اخرش از حرفاتون هول نکنه طاقت ندارم ببینم به قبر من نگاه کنه
دونه به دونه عکسامو وردارید اتیش بزنی...هر چی که خاطره دارم برید و از بیخ بکنید... نزارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه نمیخوام هیچ وقت تنمو تویه گورم بلرزونه
دلم نمیخواد ببینه ....خونه ی من خالی شده... همدم من به جایه اون ریگایه پوشالی شده ....اون که میگفت میمرد براش دیدی ... راست راستی مرد...... رفت و همه خاطرشم به خاطرت ورداشت و برد.... بهش نگید نشست به پات ..بهش نگین نیومدی... نگین هنوز دوستتت میداشت... با اینکه قیدشو زدی.... نشونیه قبر منو بهش ندین.... اتیش به قلبش نزنین... بزار نگاهم یادش بره ...بزار واسه همیشه قلبشو... واسه خودش نیگه داره
میخوام رو سنگ قبرم این باشه: ترا چشم در راهم

................... این ارزومو میتونین یه روز که مادر شد خودش

نه نمیخوام اینم بگین..................................... ...............

Montag, 10. März 2008

چشم به راه آنچه ميخواهی نمان بلکه با تمام وجود آن را بجوی و بدان که در نيمه ي راه با تو ديدار خواهد کرد

Mittwoch, 5. März 2008


چه درد ناک است بلوغ میانسالی که عشق افسانه ای بیش نیست


  • I saw him just today and his smile is still the same...He looked at me so sweetly, but never spoke my name...I wonder if he remembers me, It hasn't been that long...He is not forget me, cause he still sing my song...