Montag, 24. August 2009

اندکی صبر سحر نزدیک است


نگاهت را یارای دیدنم نبود
آن دم که نیلوفرانه بر پای دلت پیچیده بودم


اینک که اندازه ی تمام بد بیاری هایم از تو دورم ،چطور میتوانم از تو انتظار دیدن داشته باشم.


مدتهاست که مجالی برای هیچ دوست داشتنی نیست.


از پس این فاصله دیگر هیچ باوری نیست.


این روزها تنها سازش است با لحظه های ناسازگار.


بغض وگاه تبسم های بی اراده به زودی تمام میشوند.


و خیلی چیزهای دیگر بزودی پایان میگیرد


از من خسته نباش وفقط کمی صبرکن!


اندکی دیگر طاقت بیاور


بزودی برای همیشه خواهم رفت!!!

Sonntag, 16. August 2009

خواب دیدم


خواب دیدم و در خوابم به عشقت به خود اقرار کردم اگر به عشقم تکیه کنی من
من محکمم میتوانی به عشقم تکیه دهی
دستانت را پنهان از جشم دیگران در دستانم گرفته بودم
بوسیدمت و دوباره بوسیدمت
پرواز را با بوسه ات تجربه کردم
بدون تردید دوباره بوسیدمت
سالها فاصله را با جند صد هزار بوسه میشود پر کرد
اما تردید را در نگاهت باز دیدم
بی پروا در کنارت بودم
اما تو باز با تشویش به همراهم کشیده میشدی


تا دير تر- از اين نشده، فکر کن به من
دلم از درد نامعلومی امروز گرفته شاید دوباره هوای بوسه ات را دارم
ترا سالهاست کم دارم