Freitag, 27. Februar 2009


کاش تا دل میگرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش مینشست

Dienstag, 17. Februar 2009

تو گفتی زود میایی !!؟؟؟


خنده و گریه ما کودکانه است؟
من دارم گریه میکنم و قلبم هی تند و تندتر میزند
سرم گیج میرود و نفس هایم را شماره میکنم و آتش عشقم بیشتر میشودفکر میکردم کودک درونم را سالهاست پیر کرده ام ؛ اما او اینک دوباره بدنیا آمده و بهانه شنیدن صدایت را میگیرد
لحظه ها را پرواز میکند تا به انتظار دیرین سایه ی تصویرت برسد.
چگونه آرامش کنم ؟ کاش عشق را مسکنی بود
با عجله می آیم تا به تو از این دریچه برسم
چقدر عوض شده ایم هر دوی ما
بوی عطر کاج را هر کداممان به گونه ای نفس کشیده ایم
قلبم میگیرد
نمیخواهم ترا با تجاربم تکرار کنم ترا بکر میخواهم بکره بکر
بغض میکنم بهانه میگیرم قهر میکنم لج میکنم و دوباره عاشقت میشوم
کاش)) این واژه غریب را با دلم هیچگاه همراه نمیکردم_
دلم میخواست تمام حسرت حس نفسهایت را بروی گونه هایم بروی گردن و سینه هایم را به آواز قناری میسپردم و او با هر چهچه ایی گرمی نفسهایت را بدرونم میریخت
هنوز باده شرابم بدستم تا تو بیایی
تو گفتی زود میایی و من هنوز باده ام را به سلامتیت ننوشیده ام

Montag, 2. Februar 2009

فراموشم نکن


فقط چند سالی دیر آمدم
اینهمه سالها به جستجویت بودم
فقط چند سالی
دیر شد
امشب را.... امشب را با من باش... امشب بیا و با من تمامی این چند سال را فقط امشب با من باش
همین امشب
بگذار که در کنار سایه ات بمانم
تمام ذرات وجودم ترا میخواند اما
زمان ما را در گرداب خویش فروگرفته و مجالی بیش از امشب نمی باشد

حیف که دیر رسیدم حیف که دیر شد