Samstag, 8. September 2012

گاهی دیگه کفرم میگیره از این شرکت هایی که هر روز  شکل و شمایل این وب لوگ هاشونو تغییر میدن و من باید هی وقت بزارم برای اینکه بدونم چه جوری با این وب لوگم باید کار کنم ..........خلاصه که دلم میخواد بیشتر بنویسم ...اما وقتم کم هست و حوصله ام هم کمتر .....

...
هنگام که می آیی
 _


من تو را می نویسم

و رویای جوانی را

اُکتبر دوباره فرا می رسد



 بی تو دوباره خاطره هایم پر رنگتر میشوند و من رنگها را کنار درختان پاییزی میگذارم ....باد پاییز می وزد و من دوباره پاییز می شوم با یادت و ...عشق ...قلبم را هنوز میلرزاند و نفسم را بند میاورد ...
میخواستم برای مادر پیغامی بفرستم
انگار او هنوز در کنارم
زنده است
میخواستم به او بگوییم
که 
دیگر پذیرفتم نبودنش را
پذیرفتم
نگرانم نباش
گاهی چشمانم دوباره بارانی میشوند
گاهی مجنون وار
بی پروا می نویسم
اما دیگر نگرانم نباش
پذیرفتم که عشق را نیز پایانی هست