Samstag, 28. November 2009

رنج من ربطی به عشق او ندارد، رنج من از بی عشقی اوست


تنها یک لحظه کافیست که یاد کسی در تو غوغای بپا کند که تمام ثانیه های باقی مانده را به خواستن او فکر کنی و بگذاری این غم تمام روزت را در بر گیرد بی آنکه نگران اشکهای باشی که از چشمهایت سرایزی می شود.


Samstag, 19. September 2009

نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد ، هست


نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد ، هست


حرف هست


عشق هست


بغض هست


درد هست !!!


اما ...


چه بگویم وقتی


نه در آرزوهایت حرفی از رویای با من بودن است


نه در روزهایت تلاش ِ داشتن ِ همیشگی ِ من !


گمان مبر همیشه حوالی خواب های تو بیدارم


گمان مبر که همیشه عاشقانه می نویسم و می خوانمت


عشق ؛


به زخم که برسد ، سکوت می شود


زخم که عمیق شود ، بیداری ِ دل ، درد دارد !


من


در این بغض های هر لحظه


در این دلتنگی های مدام


در این آشفتگی های دقایقم


دارم


سکوت


می شوم


با من از عشق چیزی بگو


پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود ...!

Montag, 24. August 2009

اندکی صبر سحر نزدیک است


نگاهت را یارای دیدنم نبود
آن دم که نیلوفرانه بر پای دلت پیچیده بودم


اینک که اندازه ی تمام بد بیاری هایم از تو دورم ،چطور میتوانم از تو انتظار دیدن داشته باشم.


مدتهاست که مجالی برای هیچ دوست داشتنی نیست.


از پس این فاصله دیگر هیچ باوری نیست.


این روزها تنها سازش است با لحظه های ناسازگار.


بغض وگاه تبسم های بی اراده به زودی تمام میشوند.


و خیلی چیزهای دیگر بزودی پایان میگیرد


از من خسته نباش وفقط کمی صبرکن!


اندکی دیگر طاقت بیاور


بزودی برای همیشه خواهم رفت!!!

Sonntag, 16. August 2009

خواب دیدم


خواب دیدم و در خوابم به عشقت به خود اقرار کردم اگر به عشقم تکیه کنی من
من محکمم میتوانی به عشقم تکیه دهی
دستانت را پنهان از جشم دیگران در دستانم گرفته بودم
بوسیدمت و دوباره بوسیدمت
پرواز را با بوسه ات تجربه کردم
بدون تردید دوباره بوسیدمت
سالها فاصله را با جند صد هزار بوسه میشود پر کرد
اما تردید را در نگاهت باز دیدم
بی پروا در کنارت بودم
اما تو باز با تشویش به همراهم کشیده میشدی


تا دير تر- از اين نشده، فکر کن به من
دلم از درد نامعلومی امروز گرفته شاید دوباره هوای بوسه ات را دارم
ترا سالهاست کم دارم

Sonntag, 28. Juni 2009

بهای عشق


من و تو....

کدام رکعت عشق را نخوانده ایم؟

که سجده سجده می شکنیم و...

..باز هم متهم به کافر بودنیم ؟

Samstag, 9. Mai 2009

خدا حافظ عزیز ماندنی


سلام عزیز رفتنی !!!!
فرق من با تو
در این بود:
من...
رفتن بلد نبودم

تو...
ماندن!

وقتی با تو بودم
من
رفتن
بلد نبودم

اکنون که رفته ای دوباره
من به جای تو می گویم :
خداحافظ
عزیز ماندنی ...

Sonntag, 26. April 2009


باید فراموشت کنم
چندیست تمرین می کنم
من می توانم!
می شود!
ارام تلقین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست...
تا بعد بهتر می شود باید ...
فکری برای این دل ارام و غمگین کنم
من می پذیرم رفته ای
وبر نمی گردی همین!

کم کم زیاد می روی
این رسم روزگار است این جمله را با تلخی اش هزار بار تکرار میکنم
Botschaft abschicken Abbrechen

Freitag, 13. März 2009

هیچکس حتی او



راستی در دنیا مگر چند نفر آدمی را که همه چبز را کنار مبگذارد تا دنبال یک عشق بگردد را جدی میگیرند ؟ راستی اگر پیدایش نمیکردم زندگیم چه معنایی داشت ؟وقتی پسر خدا به زمین فرود آمد عشق را برای ما آورد اما از آنجا که ادمیان عشق را فقط با رنج و قربانی درک میکردند سرانجام اورا به صلیب کشیدند . اگر چنین نمیکردند هیچکس عشق را باور نمیکرد ...... هیچکس مرا باور نکرد

Mittwoch, 11. März 2009

..................?


سکوت

حرف آخر ماست .

جائی که عشق

تنهای تنهاست

خواب دیده ام


تو صدایم میکنی و پیراهنم پر میشود از بهــار

Dienstag, 10. März 2009

عشق؟؟


عشق نغمه مریم را, دل چکاوک پاییزی نمی سازد

Donnerstag, 5. März 2009

ببین صدای فاصله ها را


:
فاصله ها را
اگر با عشق
اندازه بگیری
هیچ کس دور نیست

اما شرط عشق را فراموش نکن
چون بی شرط عشق فاصله ها صد چندان میشود
شرط عشق دو طرفه بودن ان است

Freitag, 27. Februar 2009


کاش تا دل میگرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش مینشست

Dienstag, 17. Februar 2009

تو گفتی زود میایی !!؟؟؟


خنده و گریه ما کودکانه است؟
من دارم گریه میکنم و قلبم هی تند و تندتر میزند
سرم گیج میرود و نفس هایم را شماره میکنم و آتش عشقم بیشتر میشودفکر میکردم کودک درونم را سالهاست پیر کرده ام ؛ اما او اینک دوباره بدنیا آمده و بهانه شنیدن صدایت را میگیرد
لحظه ها را پرواز میکند تا به انتظار دیرین سایه ی تصویرت برسد.
چگونه آرامش کنم ؟ کاش عشق را مسکنی بود
با عجله می آیم تا به تو از این دریچه برسم
چقدر عوض شده ایم هر دوی ما
بوی عطر کاج را هر کداممان به گونه ای نفس کشیده ایم
قلبم میگیرد
نمیخواهم ترا با تجاربم تکرار کنم ترا بکر میخواهم بکره بکر
بغض میکنم بهانه میگیرم قهر میکنم لج میکنم و دوباره عاشقت میشوم
کاش)) این واژه غریب را با دلم هیچگاه همراه نمیکردم_
دلم میخواست تمام حسرت حس نفسهایت را بروی گونه هایم بروی گردن و سینه هایم را به آواز قناری میسپردم و او با هر چهچه ایی گرمی نفسهایت را بدرونم میریخت
هنوز باده شرابم بدستم تا تو بیایی
تو گفتی زود میایی و من هنوز باده ام را به سلامتیت ننوشیده ام

Montag, 2. Februar 2009

فراموشم نکن


فقط چند سالی دیر آمدم
اینهمه سالها به جستجویت بودم
فقط چند سالی
دیر شد
امشب را.... امشب را با من باش... امشب بیا و با من تمامی این چند سال را فقط امشب با من باش
همین امشب
بگذار که در کنار سایه ات بمانم
تمام ذرات وجودم ترا میخواند اما
زمان ما را در گرداب خویش فروگرفته و مجالی بیش از امشب نمی باشد

حیف که دیر رسیدم حیف که دیر شد

Mittwoch, 28. Januar 2009

من ترا میخواهم


از تمام رمز و رازهای عشق جز همین سه حرف جز همین سه حرف ساده میان تهی چیز دیگری سرم نمی شود من سرم نمی شود ولی ...... راستی دلم که میشود. قیصر امین پور

Samstag, 24. Januar 2009

سکوت نخواهم کردهرگز


میدانم که انتظار خیلی سخته اما میدونی انتظاری سختتر هست که بفهمی که در پایانش چشم انتظاری نداشتی
اگردرزندگی روزگاری پیش بیاد که تو بتوانی بدون مرز برای زندگی
تصمیم بگیری و خودت را بی محابا بدرون سردابه عشق رها کنی
ان موقع من بهت میگم که
سکوت نکن هیچگاه
حتی اگر این شکست سکوت باعث خرد شدن غرورت بشه
من بهت میگم که
......تو باید این احساس رو با تمام وجود رها کنی بدون ترس از قضاوتها
زندگی هدیه ای است که یکبار ارزانی تو میشه پس بابهترین ها
ازارزوهات پاسداری کن
بدون غرور
و بی محا با پیش برو

منو بخاطر
جملاتی که بایدبه زبون میاوردم و نیاوردم ببخش
منو بخاطر
جملاتی که میتوانست سرنوشت مونو تغییر بده
و من انها را در دلم پنهان کردم ببخش

منو ببخش که بخاطر غرورم سکوت کردم

Montag, 12. Januar 2009

رویای من........رویای تو


کمي از عطرت را به باد بسپار
هرچند
بادبان ها کشيده
و باد هم در بند
و فاصله‌هايي که حريف خاطره‌ها نيستند
.
.
.
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي سوز ستاره اي نيست
تا زخمهايم را جلا دهد ...
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي خوابهايم پر است از تشويش و شراره ...
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم
وقتي خشکي دستانم
ديگر سايباني نيست بر لطافت گونه هايت ...
اين را از حوصله خسته چشمانت مي توان شنيد
تو که هميشه مهمان من و غزل وستاره بودي
اينک در تاريکي کوچه هاي کدام شبِ نمور پنهان شده اي
که ستاره ها حسرت چشمانت را مي کشند .....!؟
و من باز بي خواب تر از هميشه هذيانهاي تبدار مي سرايم ...
که تو بيايي ....
چه خيالي ......
مي دانم که رويا بدون نگاه تو
تکرار هجاي خسته واژه هاي مغموم اند ......
اينجا چيزهايي هست که من نمي دانم
مثلاً نمي دانم
سر آغاز قصه و چشمانت چه نسبتي با هم دارند !؟
و انجام قصه چه آتشي در سر ....
اما به گمانم ميدانم خواب ديدن رويايي سپيد
ديگر نويد آمدن تو را نمي دهد ....
بيهوده مي کوشم روياي تو را بيابم

Sonntag, 4. Januar 2009

رویای خاطرات من


هنوز نمیدانم به اینجا رسیده ام و عجیب است که نمیدانم چگونه میشود حس کرد انگار تمامی

روحم را این خلع وحشتناک در بر گرفته ....تمامی پاسخ های نهایی را


صد بار ه مرور میکنم و به اینجا میرسم که هنوز نمیدانم


گویی من هنوز همانم که بودم

و او هنوز همانی که میبود؟؟؟؟؟


هنوز نمیدانم

هنوز نمیدانم


راستی تو کجای این انتظارایستاده ای؟؟؟